پیشانه اول: روزهای سختی را پشت سر میگذارم که برچسب ویژهاش تحبسالدعا بودن است. روزهایی که در آن میتوانم از صبح روی مبل پشت اپن بنشینم و تا آخر شب به دیوار خالی روبرو زل بزنم و تیک تیک ساعت را بشمارم. بی آنکه بتوانم تصمیمی بگیرم یا حرکتی کنم. میدانم که این روزها میگذرند اما از اثرشان و از رنگی که بر روی زندگیام میگذارند، میهراسم. خیلی زیاد...
پیشانهی دوم: هیچوقت در چنین موقیعتهایی نمینویسم. یعنی اساسا توانی ندارم برای نوشتن. اما الان که از دانشگاه برگشتهام با همان لباس بیرون بی هیچ هدف خاصی نشستم پشت لپ تاپ و بی آنکه لحظهی فکر کنم اینجا را گشودم. پس چارهای ندارم جز آنکه ادامهی ماجرا را بنویسم. ادامهی دربارهی
مریم و
سعید... (چه ترکیب بدترکیبی هم شد این ادامه و درباره :دی)
در ادامهی بررسی شخصیتهای داستان، باید بگوییم که شخصیتهای کمرنگتر قصهی مریم و سعید نیز به همان نسبت شخصیتهای اصلی پردازشی ضعیف و سطحی دارند. گویی نویسنده صرفا به علت اجبار در شرح قصه به آنها پرداخته و هیچ وزنی برای حضورشان قائل نشده است. شخصیتهای محمدرضا، علی و حسین دوستان سعید، شخصیت الهام همکار مریم و حتی شخصیت منیژه که گرهی قصه از مکالمات او آغاز میشود، همگی موید این مطلب هستند. یکی از مهمترین وجوه ضعف این شخصیتها یکنواخت بودن و یکدست بودن مکالمات آنهاست گویی مجموعهی آنها شخصیت واحد بار دیگر...
ما را در سایت بار دیگر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : satrane بازدید : 71 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 20:39